مثلا اگر قرار بو من بین تمام شغل های دنیا یک شغل را انتخاب می کردم ، شاعر بودن را انتخاب می کردمفقط حیف، حیف که شاعر بودن را نمیشود انتخاب کرد، شاعر بودن باید انتخابت کند، بعد بهت یک عدد حس و ذوق و قریحه ی شاعری بدهد، تا شاعرت بکند.
به نظر من که شاعر ها خوش بخت ترین آدم های روی زمینند، مثلا هر موقع دل تنگ می شوند، پناه میبرند به واژه ها، یا مثلا هر موقع دلشان می گیرد انقدر با ذهنشان بازی میکنند تا با چند تا جمله دلشان را باز کنند.شاعر ها خوش بخت ترینند چون بلدند دل تنگی هایشان را روی کاغذ پیاده کنند، تا بلکم غمباد نگیرند، شاعر ها خوش بخت ترینند چون مردم از بیان احساسات شان ذوق می کنند.شاعر ها خوش بخت ترینند چون مردم برای دل تنگی هایشان پول می دهند و با آن ها ابراز همدردی می کنند که شاعر بیچاره چه دل تنگی داشته است.
چون مردم گاهی برای ابراز محبت به معشوقه هایشان از ابزار دل تنگی شعرهای شاعران استفاده می کنند.
اگر قرار بود یک شغل را در بین تمام شغل های دنیا انتخابکنم شاعر شدن را انتخاب می کردم. تا تصدقت گردم وقتی دلم برایت می گرفت، مثل سعدی برایت می سرودم
گیرم که بر کنی دل سنگین ز مهر من /مهر از دلم چگونه توانی بر کنی
یا مثلا هر موقع دل تنگت می شدم. برایت می خواندم.
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من/تا چه شود به عاقبت در طلب حال تو من.
یا هر موقع یادت می کردم.به آسمان نگاه میکردم و برایت می سرودم.
میان ماه من تا ماه گردان/تفاوت از زمین تا آسمان است.
یا هم این که هر موقعچشمان پاکت را میدیدم مثل فاضل برایت می سرودم.
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن/چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
خوش به حال شاعر ها که می توانند حس شان را بازی بدهدند و خوشگلشکنند
خوش به حال شاعر ها که می توانند از دل تنگی های خود بکاهند.
تا قوه ی دل تنگیشان را کمی تسکین دهند.
برچسب: عاشقانه های یک دختر شیعه
آخه آدم وقتی شمارو داره، وقتی به شما فکر میکنه، وقتی با یاد شما حالش خوب میشه.
وقتی آدم عشقش شما باشی میتونه حتیاگه روز عشق هم باشه به عشق دیگری فکر کنه؟.
عشق من یا صاحب امان.
بنفسی انت امنیة شائق يتمني من مومن و مونه ذكرا فحنا.
تو زیباترین آرزوی منی.
امسال که نیمه شعبان جمکران بودم یک اتفاق قشنگ افتاده بود، آن هم این که امسال از کشور های مختلف دنیا افراد زیادی را دیدم.
گلمیدادند.چیزی پخش میکردند.همه به تب و تاب افتادند.انگاری همه پیر و جوان.مرد و زن.شرقی و غربی.صدای قدم های نزدیک آقا را حس میکنند.
انگاری.همه خونشان توی شیشه شده است انگاری نفس های هیچ کس دیگر از این هوای آلوده ی شهر بالا نمیاید.انگاری زندگی ها یکنواخت شده.همه خستهاند.
همه.
امسال که سال خوبی نخواهد بود قطعا.
ولی کاش میشد برای مهربان ترین پدرمان روزی از ۵ دقیقه تا یک ساعت تا هرچه قدر میتوانیم وقت بگذاریم.برای خودِ خودش.برای فرجش.برای سلامتیاش. برای احوال پرسی از آقا. نه برای حوائج و خواسته هایمان. نه برای گره های کور دنیویمان.فقط وفقط برای خودش.حتی ۵ دقیقه.که حتی شده یک دقیقه فرج را نزدیک تر کنیم.
که با این خانواده ی آسمانی بودن.زندگی را نور میبخشد.روح را نور میبخشد. چهره را نور میبخشد.نگاه را نور میبخشد.آرامش میبخشد.
به قول شهریار
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست.
میگویند که وقتی آقا تشریف بیاورند بعضی ها هنوز توی شوک هستند و باورشان نمیشود که آقا تشریف آوردهاند.و با خود میگویند یعنی واقعا آقا تشریف آوردن ما فکر میکردیم هنوز خیلی مونده، فکر میکردیم حالا حالا تشریف نمیارند.ما هنوز آماده نبودیم برای ظهورشون
میدانید.این غم انگیز ترین حالت ممکن است.
که یک عمر بخواهی اش. یک عمر برای آمادنش دعا کرده باشی، ولی نه با دلی که به استجابت دعایت ایمان داری.دعا کردی فقط از سر تکلیف.
میدانی این خیلی غم ناک هست. که خیلی هایمان هنوز به دعاهایمان باور نداریم.میگوییم خدایا فرج آقا را برسان ولی فقط میگوییمنه باور داریم. نه برای تحقق دعایمان حرکتی میکنیم.فقط لق لقه ی زبانمان شده است.
میدانی این روز ها عجیب دعا ها اثر دارد.این روز ها دل ها به خدا عجیب نزدیک تر شده است.میتوانی قبل از باز کردن افطارت پنج دقیقه نه اصلا یک دقیقه برای امامت دعا کنی.میتوانی سر سفره ی سحرت دلای الهم کن لولیک.را بخوانی .قبل خوابت پنج دقیقه برایش درد و دل کنی.یا اصلا پنج دقیقه بار از روی دوشش برداری.این روز ها کسی زیاد یادش نمیکند.
عجیب در بین ما هم غریب شدهاند و این غم انگیز ترین حالت ممکن است.
بمیرم برای دلت.
امشب ، شب سر نوشت است. شب تقدیر است، هر موقع نزدیک شب های قدر میشود عجیب استرس میگیرم، بعدش با خودم میگویم نکند امسال ظرفیتم کوچک باشد بعدش با توجه به ظرفیت کوچکم، کم پیمانهام را پر کنند.
بانوی مهربانم
یا فاطمة المعصومه.
نمیدانم این چه سری است که بیشتر کارهایمهم من، بیشتر تصمیم های مهم من، بیشتر .
یک جوری رقم میخورد که با مناسباتی از ولادت یا شهادت وجود مبارکتان مصادف میشود و من تنها از خودتان کمک خواستن آرامم میکند، و با شما حرف زدن فقط دلم را آرام میکند.
و چقدر عجیب که شما انقدر شبیه مادر سادات هستید.
کمکم کنید بانوی مهربانم.
نشسته ام روی صندلی، دست هایم را به هم گره زده ام .
هرچه فیلم جلوتر میرود حس میکنم قلبم تند تر میزند، بعد یک هویی از یک جایی به بعد بغض میگیرتم، بعدِ بعدِ بعد تر آن جا که مامانِ از تلوزیون صحنه ی کشته شدن پسرش را میبنید، بغضم میترکد و اشک هایم سرازیر میشود
فیلم تمام شده ولی هنوز توی فکر فائزه و شهاب داستان هستم.
آره آقا.
هی هر چه قدر به روز های ظهور نزدیک تر میشویم٫ فضا سمی تر میشود٫ نفس ها تنگ تر میشود٫ قلب ها زیق تر .
مثلا شب ها باید برود آدم راحت بخوابد.ولی اشک امانش نمیدهد. که باید آقایش میبود و نیست.
مثلا باید خوشی کند تفریح کند بگوید بخندد.ولی خنده هایش از گریه هایش تلخ تر است.
که باید میبود و نیست.
که باید میبود و نیست.
که باید میبود و نیست.
درباره این سایت